اول از همه ریش‌های بلندش نظرم را جلب کرد. گفتم اهل کدام کشوری هستی؟ گفت آلمانی هستم انگلیسی را با لهجه آلمانی صحبت می‌کرد. پرسیدم کی رسیدی ایران؟ گفت یکشنبه با قطار به تهران آمدم. و الان چهارمین روز من است که در ایران هستم.‌ گفتم با قطار؟ گفت بله با قطار! من یک دوچرخه سوار هستم. ماه‌ها است که سفری را از آلمان شروع کردم و بعد از گذشتن از چندین کشور با دوچرخه وارد ترکیه شدم. در آنجا هم مطلع شدم مرز دو کشور کوهستانی و برفی است تصمیم گرفتم تا با قطار به ایران بیایم. گفتم چه جالب تا به حال از چه کشورهایی گذشتی؟ او گفت من کشورهای زیادی را پشت سر گذاشتم. کشورهایی مثل بوسنی، لیتوانی، کوزوو و ترکیه که در آنجا بسیار از من استقبال شد. مردم ترکیه با من بسیار مهربان و مهمانان نواز بودند. و البته مردم ایران که جای خود دارند! در طول مسیرم تا به اینجا بارها برای من نگه داشتند و از من میخواستند تا من را سوار ماشین کنند‌. من را دعوت می کردند تا وعده ای را مهمان آنها باشم. واقعا انتظار چنین مهمان نوازی گرمی را نداشتم. البته من در این سفر دوستانی هم دارم که با قطار مستقیم به اصفهان رفتند اما مطمئنم اگر می‌دانستند چنین مکان زیبایی در قم وجود دارد به سادگی از آن عبور نمی کردند‌‌. اینجا بسیار زیبا است. میگفت: به مدت دوسال پول‌های خودش را پس انداز کرده تا راهی این سفر بلند شود. ریش های بلندش هم حاصل این سفر طولانی بوده و الا اهل ریش گذاشتن نیست. اقتباس از کتاب: میهمانان درب شماره 17- انتشارات خادم الرضا- نویسنده: محمدحسین فیروزمندی